نیروانا

"هیچ چیز دوبار اتفاق نمی افتد....به همین دلیل....ناشی به دنیا آمدیم و خام خواهیم رفت!!!"

نیروانا

"هیچ چیز دوبار اتفاق نمی افتد....به همین دلیل....ناشی به دنیا آمدیم و خام خواهیم رفت!!!"

عید سعید فطر مبارک باد

سلام دوستان عزیز٬ عید سعید فطر را به همه ی مردم ایران تبرک میگم.

 

عید رمضان آمد و ماه رمضان رفت 

 

صد شکر که این آمد و صد حیف که آن رفت

  

شنبه ۲۱/۷/۱۳۸۶

توسط مهدی

یک شعر زیبا و پر محتوا

بازم اومدم دوستان عزیز از اینکه به من لطف دارید و نظرات زیبایی در کامنت وبلاگم میگذارید؛ خیلی ممنونم؛ منتظر مطالب زیبا و متنوع در آینده ای نزدیک باشید.

در این قسمت یک شعر زیبا مینویسم که این شعر رو یکی از خوانندگان بزرگ ایران به اسم فائقه آتشین(یا همون خانم گوگوش) بسیار زیبا خوندن.

 

                * کیو کیو؛ بنگ بنگ*

 

صلاة ظهر مرداد؛ هوای پخته ی منگ

 

دو تا بچه بی خواب ته یه کوچه ی تنگ

 

با یه تفنگ چوبی یه تیرکمون

 

یه مشت سنگ

 

میرفتیم جنگ دشمن     com on

 

کیو کیو؛ بنگ بنگ

 

چقدر سرخپوست کشتیم 

 

تو اون کوچه ی بن بست

 

چه فصل تازه ای بود برادر خاطرت هست؟

 

همه سرگرم بازی همه بی خبر و شاد

 

کسی از روز غصه خبر اصلا‌ً نمی داد

 

هوای بچگیها بهار مهربونی

 

گذشت و ما رسیدیم به فصل نوجوونی

 

شبای خوش جمعه شبای سینما بود

 

ستاره ی فرنگی چراغ راه ما بود

 

یکی آواز میخوند مث الویس پریسلی

 

یکی جیمز گین میشد واسه زهرا و لیلی

 

چه بوسه ها گرفتیم 

 

تو اون کوچه ی بن بست

 

کتک هم خوب خوردیم برادر خاطرت هست؟

 

بهار بود و هنوزم جیک جیک مستون

 

هنوز هم پرده ها بود رو صورت زمستون

 

گذشت اون شب روشن شب ستاره و ماه

 

رسید نسل من و تو به اولین بزنگاه

 

بزنگاه بدی بود چهل سوی پر آشوب

 

نه یک هم درس دانا نه یک همسفر خوب

 

یکیو باد می برد پی میراث شرقی

 

یکیو آب می برد به هم غرب ترقّی

 

چقدر ممنوعه خوندیم تو زیر زمین بد بو

 

همش بحث و جدل بود سر پیام شاملو

 

تو پیچ پیچ شب ما قیامت بود و غوغا

 

یکی خمار انگلز یکی نشئه ی بودا

 

تو مسجد شاعر چپ تو کافه مؤمن مست

 

عجب سرگیجه ای بود برادر خاطرت هست؟

 

هنوز شبای جمعه شبای سینما بود

 

تب تند گوزنها تو کوچه های ما بود

 

گنجشکک اشی مشی لب بوم ما نشین

 

به یادم هست که یک روز 

 

همه جسور و شیر دل

 

شدیم آرتیست اول تو فیلم حقّ و باطل

 

موتور٬ شب نامه٬ چاقو٬ رفیق مترقّی

 

زن نیمه برهنه توی حجاب شرقی

 

هوای شوروشر بود تو اون کوچه ی بن بست

 

یکی گلوله می خورد یکی قدّاره می بست

 

همه شیفته و سرمست

 

تو رؤیا مونده در بست

 

چه خوابا که ندیدیم برادر خاطرت هست؟

 

دیگه یادی ندارم از اون جیک جیک مستون

 

بهار مرد و زمین رفت به رؤیت زمستون

 

شکست کشتی مهتاب تو گلموج هیولا

 

ستاره بود که میرفت به قعر شب دریا

 

دیگه سکوت تار و کمونچه ی شبانه

 

حقیقت بود حقیقت نه فیلم بود نه ترانه

 

تفنگهای حقیقی برادرهای دلتنگ

 

ببین گردش چرخو باز هم کیو کیو بنگ بنگ

 

شبی صد دفعه مردی تو اون کوچه ی بن بست

 

چه فصل وحشتی بود برادر خاطرت هست؟

 

گذشت اون فصل و ما هم گذشتیم با دل سرد

 

مث غبار اندوه سوار باد ولگرد

 

از این گودال به اون گود٬ از این چاله به اون چاه

 

سفر کردیم رسیدیم به آخرین بزنگاه

 

رو خاک سست غربت نشستیم تلخ و سنگی

 

یکی افتاده از دل یکی افتاده از دین

 

تو این غربت بیمار٬ تو این بیراهه ی تار

 

نه یک راه بلدی بود نه یک قافله سالار

 

گم و گور رفته از دست تو این بهشت سر مست

 

چه دوزخی کشیدیم برادر خاطرت هست؟

 

صلاة ظهر مرداد هوای پخته ی منگ

 

دو بچه ی مهاجر تو یک اتاقک تنگ

 

با یک دگمه یه مشت سیم

 

یه جعبه نور خوشرنگ٬ نشستن گرم بازی

 

come on  کیو کیو؛ بنگ بنگ

 

باز هم کیو کیو؛ بنگ بنگ

 

هنوز کیو کیو؛ بنگ بنگ

 

کیو کیو؛ بنگ بنگ ٬ کیو کیو؛ بنگ بنگ

 

 

توسط مهدی چهارشنبه ۱۸/۷/۱۳۸۶

 

 

          

بخشی از وصیتنامه داریوش پادشاه بزرگ ایران

                                       وصیتنامه داریوش

اینک که من از دنیا می روم  بیست و پنج کشور جزو امپراطوری ایران است و در تمام این کشورها پول ایران رواج دارد و ایرانیان درآن کشورها دارای احترام هستند و مردم کشورها نیز در ایران دارای احترام میباشند؛

جانشین من خشایارشاه باید مثل من در حفظ این کشورها بکوشد؛ و راه نگهداری این کشورها این است که در امور داخلی آنها مداخله نکند و مذهب و شعائرآنها را محترم بشمارد.

اکنون که من از دنیا می روم تو دوازده کروردر یک زردرخانه سلطنتی داری واین زر یکی از ارکان قدرت تو میباشد زیرا قدرت پادشاه فقط به شمشیر نیست بلکه به ثروت نیز هست. البته به خاطر داشته باش که تو باید به این ذخیره بیفزایی نه اینکه ازآن بکاهی؛ من نمی گویم که در مواقع ضروری ازآن برداشت نکن زیرا قاعده این زردرخانه آنست که در هنگام ضرورت ازآن برداشت کنند اما در اولین فرصت آنچه برداشتی به خزانه برگردان.مادرت آتوسا بر من حق دارد پس پیوسته وسایل رضایت خاطرش را فراهم کن.

ده سال است که من مشغول ساختن انبارهای غله درنقاط مختلف کشورهستم ومن روش ساختن این انبارها را که با سنگ ساخته میشود و به شکل استوانه است در مصرآموختم وچون انبارها پیوسته تخلیه می شود حشرات درآن بوجود نمی آیند و غله در این انبارها چند سال میماند بدون اینکه فاسد شود وتو باید بعد از من به ساختن انبارهای غله ادامه دهی تا اینکه همواره آذوقه دو یا سه سال کشوردرانبارها موجود باشد و هرساله بعد از این که غله جدید بدست آمد از غله موجود درانبارها برای تأمین کسر خواربار استفاده کن وغله جدید را بعد از اینکه بوجاری شد به انبار منتقل نما و به این ترتیب تو هرگز برای آذوقه دراین مملکت دغدغه نخواهی داشت ولو دو یا سه سال پیاپی خشکسالی شود.

هرگزدوستان وندیمان خود را به کارهای مملکتی نگماروبرای آنها همان مزیت دوست بودن با تو کافیست چون اگر دوستان و ندیمان خود را به کارهای مملکتی بگماری و آنها به مردم ظلم کنند واستفاده نا مشروع نمایند نخواهی توانست آنها را به مجازات برسانی چون با تودوست هستند و تو ناچاری  که رعایت دوستی بنمایی.

کانالی که من می خواستم بین شط نیل ودریای سرخ بوجود بیاورم هنوز به اتمام نرسیده وتمام کردن این کانال از نظر بازرگانی و جنگی خیلی اهمیت دارد و تو باید آن کانال را به اتمام برسانی و عوارض عبور کشتیها ازآن کانال نباید آنقدر سنگین باشد که ناخدایان کشتیها ترجیح بدهند که از آن عبورنکنند.

اکنون من سپاهی به طرف مصرفرستادم تا اینکه در این قلمرو ایران نظم و امنیت برقرار کند؛ ولی فرصت نکردم سپاهی به یونان بفرستم وتو باید این کاررا به انجام برسانی. با یک ارتش نیرومند به یونان حمله کن وبه یونانیان بفهمان که پادشاه ایران قادراست مرتکبین فجایع را تنبیه کند.

توصیه دیگر من به تو اینست که هرگز دروغگو و متملق را به خود راه نده چون هر دوی آنها آفت سلطنت هستند؛ و بدون ترحم دروغگو را ازخود دورنما. هرگز عمال دیوان را بر مردم مسلط نکن و برای اینکه عمال دیوان به مردم مسلط نشوند برای مالیات قانونی وضع کردم که تماس عمال دیوان را با مردم خیلی کم کرده است واگراین قانون را حفظ کنی؛ عمال حکومت با مردم زیاد تماس نخواهند داشت.

افسران وسربازان ارتش را راضی نگهدارو باآنها بد رقتاری نکن. اگر با آنها بدرفتاری کنی آنها نخواهند توانست معامله متقابل کنند؛ اما درمیدان جنگ تلافی خواهند کرد؛ ولو به قیمت کشته شدن خودشان باشد و تلافی آنها اینطورخواهد بود که دست روی دست میگذارند و تسلیم می شوند تا اینکه وسیله شکست خوردن تو را فراهم نمایند.

امر آموزش را که من شروع کردم ادامه بده وبگذاراتباع تو بتوانند بخوانند وبنویسند تا اینکه فهم و عقل آنها بیشتر شود وهر قدر که فهم و عقل آنها زیادترشود؛ تو با اطمینان بیشتر می توانی سلطنت کنی. همواره حامی کیش یزدان پرستی باش اما هیچ قومی را مجبور نکن که از کیش تو پیروی نماید و پیوسته بخاطر داشته باش که هرکس باید آزاد باشد که از هر کیش که میل دارد پیروی نماید.

بعد از آنکه من زندگی را بدرود گفتم؛ بدن مرا بشوی وآنگاه کفنی را که خود فراهم

کرده ام بر من بپیچان و در تابوت سنگی قرار بده و در قبر بگذار؛ اما قبرم را که موجود است مسدود نکن تا هر زمانی که میتوانی وارد قبر بشوی و تابوت سنگی مرا آنجا ببینی و بفهمی من که پدر تو و پادشاهی مقتدر بودم و بر بیست و پنج کشور سلطنت می کردم مردم و تو نیز مثل من خواهی مرد زیرا سرنوشت آدمی اینست که بمیرد؛ خواه پادشاه  بیست وپنج کشور باشد یا یک خارکن و هیچکس در این جهان باقی نمی ماند. اگر تو هر زمان که فرصت بدست می آوری وارد قبر من بشوی و تابوت را ببینی غرور و خود خواهی بر تو غلبه نخواهد کرد؛ اما وقتی مرگ خود را نزدیک دیدی بگو که قبر مرا مسدود نمایند و وصیت کن پسرت قبر تو را باز نگه دارد تا اینکه بتواند تابوت حاوی جسد تو را ببیند.

زنهار؛ زنهار؛ هرگز هم مدعی وهم قاضی نشو اگر از کسی ادعایی داری موافقت کن یک قاضی بیطرف آن ادعا را مورد رسیدگی قرار بدهد و رأی صادر نماید. زیرا کسی که مدعی است اگر قاضی هم باشد ظلم خواهد کرد.

هرگز از آباد کردن دست بر ندار؛ زیرا اگر دست از آباد کردن برداری کشور تو رو به ویرانی خواهد گذاشت زیرا قاعده اینست که وقتی کشور آباد نمی شود  به طرف ویرانی میرود؛ در آباد کردن حفر قنات و احداث جاده و شهر سازی را در درجه اول اهمیت قرار بده.

عفو و سخاوت را فراموش نکن و بدان که بعد از عدالت برجسته ترین صفت پادشاهان عفو است و سخاوت؛ ولی عفو فقط موقعی باید به کار بیفتد که کسی نسبت به تو خطایی کرده باشد و اگربه دیگری خطایی کرده باشد وتوخطا را عفوکنی ظلم کرده ای زیرا حق دیگری را پایمال نموده ای.

پیش از این چیزی نمی گویم واین اظهارات را باحضورکسانی که غیرازتودراین جا حاضر هستند کردم تا اینکه بدانند قبل ازمرگ؛ این توصیه ها را کرده ام واینک بروید ومرا تنها بگذارید زیرا احساس می کنم که مرگم نزدیک شده است.

 

چهارشنبه ۱۸/۷/۱۳۸۶